پندار تلخ






پندار پانزدهم، لطافت يك تلخي



برگي از دلنوشته هاي من. سرد و بيروح؛
تقديم به هادي كه برايم آشناييش خيلي لطيف بود . هرچند اصرار لجبازانه‌اي بر تلخي پندارم دارم گفتن از لطافت يك آشنايي غريب به نظر مي‌رسد ولي تلخي را در خودم مي‌دانم نه ديگران. بودن در مرداب توصيف تلخيٍ اين پندار است.

پسر سرزمين زيباترين

سرزمين ميان كوه و دريا
و سبزينه‌هاي زندگي
و ما رفتيم
از ميان قله‌هاي البرز
در بام آسمان
به سرزمين ميان كوه و دريا
سرزمين زيباترين

پسر سرزمين زيباترين
مراخواند
نيلوفر مرداب‌ها
يگانه در ميان آبها

مرا خواند

آن هنگام چون كلمه‌اي
از ميان لبهاي پسر سرزمين زيباترين
خوانده شدم
باران باريد
گل شكفت
من خنديدم
با باد رقصيدم


جنگل
شكوه طبيعت
راز سر به مهر افسانه‌ها
ديدم جنگل را
به استقبال پسر سرزمين زيباترين

دريا
خروش مداوم
ساحل عاشقانه‌ها
ديدم دريا را
به استقبال پسر سرزمين زيباترين

پس اي پسر سرزمين زيباترين
تك گل مرداب‌ها
نيلوفرانه
به‌ استقبالت خواهد آمد
27/7/1384




اين پندار قلمي شد توسط پارسا در سه شنبه 10 آبان1384



02:17
-----------------------------------------------