پندار تلخ






پندار چهل و دوم، دور باطل و تلخ؛



تسلسل



- ميشه بريم براي هم حلقه بخريم؟
* حلقه واسه چي؟
- خوب مثل دوتا نامزد كه مي‌رن براي هم حلقه ميخرن ديگه.
* ما كه هنوز تصميم نگرفتيم ....
- من تصميم رو گرفتم.
* من روم نمي‌شه بريم تو مغازه ها ، دو تا پسر ، براي هم حلقه بگيريم.
- آخه چرا؟ رو شدن نمي‌خواد ديگه.
* اصلا من از حلقه خوشم نمياد. نديدي تا حالا هيچ وقت هيچ انگشتر و حلقه‌اي نداشتم.
- داري بهانه مياري نه!؟
* آره دقيقاً دارم بهانه ميارم. چون قرار نيست ما نامزد باشيم.
- اما من فكر كردم....
* ببين هرچي كه خيال مي‌كني كه واقعي نيست.
- نميشه حالا ....
* نه نميشه .
- تو من رو دوست نداري؟
* چرا دوستت دارم.
- پس چي؟
* هيچي . من حلقه دوست ندارم.
- آخرش چي؟
* آخر چي چي؟
- هيچي . ولش كن.
* آره بهتر در مورد يه چيز ديگه حرف بزنيم.
- باشه . خوب بگو
* تو بگو . تو خواستي امروز با من حرف بزني.
- مي‌گم موافقي يه جشن بگيريم.
* جشن چي؟
- جشن نامزدي. همه دوستامون رو دعوت كنيم . اونجا رسماً بگيم با هميم....
* مگه قراره ما با هم باشيم؟؟
....






اين پندار قلمي شد توسط پارسا در سه شنبه 29 فروردين1385



03:33
-----------------------------------------------