- فكر كنم آره.
* باشه پس بازم هم رو ميبينيم.
******
يادت هست هميشه مرا سفيد مي كردي و باز يادت هست من صفحه را ميچرخاندم تا تو سفيد باشي
و اينچنين هيچ زمان بازي شروع نشد
اما اين بار من سفيد خواهم بود
اين حركت اول.
آيا توان ادامه بازي را داري؟
امضاء مهره سفيد.
******
-صلاح .... صلاح .... وايسا
* بابا ولم كن برو پي كارت
- نه جون مادرت وايسا. به خدا كارت دارم
* چرا قسم ميدي . من نميخوام باهات حرف بزنم.
- تو رو خدا
* خيلي خوب حالا اينجور قيافه مظلوم نگير. من كه ميدونم تو چه عفريتي هستي
- خيلي خوب من عفريتم . اما گوش كن ببين چي ميگم
* خوب بگو
مجيد در حالي كه همچنان نفس نفس ميزد گفت:
- ميگم. بزار نفسم جا بياد
* بگو من كار دارم حوصله تو رو هم ندارم
- حالا كه وايسادي ديگه اينجور نگو. بيا بريم يه جا بشينيم. من بتونم حرفام رو بگم.
* واي خدايا . من اصلا مشتاق شنيدن حرفات نيستم. چون قسم دادي وايستادم. بگو همين جا
آفتاب ظهر داغ و داغ تر ميشد. مجيد با صورتي برافروخته و غمگين مقابل صلاح ايستاده بود. هرچي تو دلش بود گفت. صلاح نگاه ميكرد. گويا صدايي نميشنيد و سعي ميكرد لب خواني كند گنگوار به حرفهاي مجيد گوش ميداد.
* ببين مجيد . من اوني كه تو فكر ميكني نيستم. من خيلي ساده و پاك باهات دوست بودم
- مگه من نبودم؟
* نه نبودي. حالا هم كه حرفاتو زدي . منم شنيدم. خداحافظ
صلاح به راه افتاد و از مجيد دور شد. مجيد وسط كوچه وارفته ايستاده بود و به صلاح كه هر لحظه از دور ميشد نگاه مي كرد.
ادامه دارد....
صفحه اصلی