پندار تلخ







پندار پنجاه و دوم ، تنهایی و تلخی هایش؛


تنها ماندم
-
انگار در من گریه می کرد ابر.
من خیس و خواب آلود
[ بغضم در گلو چتری که دارد می گشاید چنگ،
انگار بر من گریه می کرد ابر
اخوان ثالث
-

امشب رسما تنها ماندم.
و صبر
این گوهر سوزاننده
زیبنده من شد.
و زیبنده او
و مرا باز چاره ای نیست جز نوشتن
.

ای او
دوستت دارم. و صبر می کنم. روزگار با من و صبر من پنجه در انداخته باز. آن بار صبوری کردم هرچند دیوانه شدم. این بار نیز صبوری می کنم، به هر قیمتی.
خانه ای ساختم برای رویای الهه تنهایی. اما آمدنت افسون الهه تنهایی را شکست. و خانه ، خانه ما شد. حال که نیستی تنهایی به این خانه هجوم می آورد. اما این خانه ، خانه ما می ماند. می ماند تا بیایی و باز ما بودنمان را به رخ الهه تنهایی بکشانیم.



اين پندار قلمي شد توسط پارسا در دوشنبه 15 آبان 1385



00:39
-----------------------------------------------