پندار تلخ







پندار پنجاه و چهارم ، در باب نیوش های تلخ؛




هنگامی خواهد رسید که حرفهایی خواهی شنید که قابل فهم نیست. هنگامی خواهد رسید که اتفاقهایی خواهد افتاد که قابل فهم نیست. روزی می رسد که احساسی داری که حتی اگر قابل فهم باشد، قابل فهم نمیخواهی اش. هیچ آدمی باور نمی کند که بازیچه بوده است و اگر همه چیز و همه کس آن را بگویند و همه جریانات و دلایل کافی باشند اما باز نمی خواهی این را بفهمی که بازیچه بوده ای. همه چیز یک فریب ساده است. هیچ باور عمیقی از یک عاطفه دو طرفه وجود خارجی ندارد و اگر هست، نیست جز، فریبی بیش. فریبی برای رسیدن به نداشته ها. اینها نیوش های تلخی است که باید با جان نیوشش کرد. و من باورشان کردم. در همین نزدیکی ها.....

و اما در گوشه تنهایی ها ،

من رفتم . قدم در راه سفر دل گذاشتم. هنوز چند قدمی برنداشته بودم که مردی را دیدم که می خواند:

........
تو هم با من نبودی،
مثل من با من،
و حتی مثل تن با من.

تو هم از ما نبودی،
آنکه ذات درد را،
باید صدا باشد
و یا با من
چنان هم سفره شب،
باید از جنس من و عشق و خدا باشد.
تو هم از ما نبودی.

تو هم مومن نبودی،
بر گلیم ما،
و حتی در حریم ما.
ساده دل بودم،
که می پنداشتم،
دستان نا اهل تو باید،
مثل هر عاشق
رها باشد.
........

- های مرد چه می خوانی؟

من بودم که پرسیدم. خواندنش همانقدر غریب بود که بودنش. وقتی در راهی، همان ابتدای راه ، حضوری اینچنینی سخت است. کسی که نا امیدت می کند. کسی شور و شوق رفتن را سرما می بخشد. مرد با نگاهی عاقل اندر سفیه نگاهی به من کرد:

* تازه پای در راه کشیدی؟
- صبح راه افتادم. هنوز ساعتی نیست.
* خوب حق داری بپرسی.
- آیا حق هم دارم جواب بشنوم؟
* آری حق جواب شنیدن هم داری. من در انتهای راهم. رفتم و مدتهاست که برگشتم.
- مدتها؟
* آری . مدتهاست که برگشتم اما تا همین جا. و نه بیشتر
- چرا نه بیشتر؟
این سوال را که پرسیدم با خود گفتم چه ابلهانه می پرسم. آنچه که او می خواهد می پرسم.
- نه بگو کجا رفتی؟
* پسر! تو خود باید بروی
- من می روم. اما آیا به همانجا که تو رفتی؟
* نمی دانم. من روزی قصد رفتن کردم.
- من امروز قصد رفتن کردم. تو نمی خواهی بیایی باز؟
* به کجا؟
- به جایی که من می روم.
* جایی که تو می روی ، جاییست که تو می روی.
- تو می دانی آنجا کجاست؟ می توانی کمکم کنی؟
* می دانم و می توانم. اما نمی گویم و نمی کنم.
- چرا؟
* خود خواهی فهمید. برو



اين پندار قلمي شد توسط پارسا در شنبه 26 آبان 1385



23:55
-----------------------------------------------