پندار تلخ







پندار شصت و يكم، تلخ مثل نروداا؛



آنانكه مي دانند مي فهمند......

امشب مي توانم......

(شعري از پابلو نرودا)

امشب مي توانم غمناك ترين شعر ها را بنويسم.

مثلا اينكه :
(( شب ، فروپاشيده
و ستارگان فسرده در دوردست مي لرزند))

بادِ شبانگاهي وزيدن گرفته و زوزه مي كشد.

امشب مي توانم غمناك ترين شعرها را بنويسم.
دوستش مي داشتم و او نيز گاه دوستم مي داشت.
در شب هايي چو امشب او را در آغوش مي گرفتم.
بارها و بارها مي بوسيدمش زيرِ اين آسمان بيكران.

او دوستم مي داشت، من نيز گاه دوستش مي داشتم
چگونه مي شد دوست نداشت آن چشمانِ درشتِ دلنواز را.

امشب مي توانم غمناك ترين شعرها را بنويسم.
فكرِ نداشتنِ او. احساس از دست دادنش.
سنگيني شب، كه بي او سنگين تر است.

و چكيدنِ شعر بر روح، همچون شبنم بر سبزه.

چه حاصل از عشقي كه پايبندش نكرد

شب فروپاشيده و او در كنار من نيست.
و جز اين هيچ. در دوردست كسي آوازي مي خواند.
در دوردست، روح من، رنج مي برد از غيبتش

نگاهم در جستجوي اوست؛ در پيِ او.
دلتنگِ او . و او نيست در كنارم.
همان شب هميشگي شاهدِ روشن شدنِ همان درختان است
من و او اما، دور از هم، نه همانيم.

نه! ديگر نمي خواهمش، اما چه عاشقانه مي خواستمش
به دامنِ باد مي آويخت صدايم، براي يافتن و ناميدنش.

از آنِ ديگري. او از آنِ ديگري خواهد شد . همانگون كه روزي
از آنِ بوسه هايم بود روزي.
صدايش، تن سپيدش. چشمان هوش ربايش.

نه! ديگر نمي خواهمش، اما شايد هنوز ديوانه اش باشم.
چه زود مي گذرد عشق، چه دير مي پايد فراموشي.

زيرا در شب هايي چون امشب، او را در آغوش مي گرفتم.
روح من رنج مي برد از غيبتش.

و اين آخرين رنجي ست كه او به من مي بخشد.
و اين آخرين شعري ست كه من براي او مي نويسم.



اين پندار قلمي شد توسط پارسا در شنبه 15 ارديبهشت 1386



00:22
-----------------------------------------------