پندار تلخ







پندار شصت و سوم ، در باره سرسختي تلخ من؛



اصولا معترضم

حالا اين خوب هست يا بد، حسن هست يا عيب، اما معترضم.

در داستان گاليور يكي از اون چهار كوتوله بود كه هميشه معترض بود و ساز مخالف و منفي بافي ميزد . اين تكه كلام كه (( من مي دونم نمي شه)) با طرز اداي تو دماغي، اون رو به طور كامل در ذهن شما ياد آور خواهد كرد. نوعي از معترض بودن در هويت اون كوتوله چهارم متصور است. اعتراضي توام با منفي نگري و بدون داشتن پيشنهاد ديگر ( حتي نه بهتر ) . اين گونه اعتراض و معترض بودن اولين تصوريست كه از شخص معترض در ذهن ها متبلور مي گردد. اما آيا هر معترضي كوتوله چهارم است؟

نگاهي ديگر به كوتوله هاي ديگر داستان گاليور مي اندازيم. در ميان كوتوله ها دختري بود كه شيفته گاليور بود. ديگريي آنقدر دوست داشت مثل گاليور باشد كه حتي مثل گاليور لباس مي پوشيد. و نفر سوم كه كوتوله شنل پوش با كلاه پر دار بود. هر كدام از اين كوتوله هاي را مي توان نماد نوعي از منش دانست. نمادي كه با محوريت خود گاليور معني پيدا مي كند.

اگر گاليور را نماد تفكري در نظر بگيريم هر كدام از آن كوتوله ها نوعي از منش برخوردي با آن تفكر است. شيفتگي كه در دختر كوتوله ها شاهد آن بوديم. تقليد كه در ديگري مي ديديم. و سومي كه ماجراجويي در راستاي تفكرهاي گاليور هست و دست آخر كوتوله چهارم معترض منفي باف. البته كاراكتر ديگري هم موجود بود به نام كاپيتان ليك كه دشمن گاليور بود و عنصر خبيث داستان.

حالا چرا داستان گاليور ؟
نسبت هاي بين كاراكترهاي داستان با گاليور نماد سازيي است كه توسط يك تفكر برتر انجام مي شود. تفكري كه نسبت ديگر تفكر ها را با خود خلاصه سازي مي كند.

مزيت اين دسته بندي در چيست؟
واقعيت اين است كه اين دسته بندي نه تنها ناقص بلكه غرضمند است. خلاصه سازي در اين شخصيت ها اين امكان را به وجود مي آورد كه هر گونه رفتار و تفكر ديگر در نسبتش با تفكر برتر در اين دسته ها تعبير شود. و در حقيقت برتري گاليور حفظ شود.

ميان كلام:
( بارها اين موضوع را گفته ام كه راههاي ايجاد يك تفكر يك بينش يا يك منش به شيوه هاي مستقيم و مقاله ايي كارايي كمي دارند. كساني موفق ترند كه بتوانند تفكر ، بينش يا منش را در قالب غير مستقيم هنري مانند داستان، شعر، نقاشي، فيلم و ..... بيان كنند. اينگونه حتي تفكري ايجاد مي شود بدون آنكه مخاطب خود را صاحب آن بداند و يا به وجودش آگاهي داشته باشد.)

برگرديم به معترضي من.
من معترضم. اما آيا كوتوله چهارم هستم؟
من اين سوال را مي پرسم از خودم و از ديگران زير:
شماكه شيفته تفكر برتر هستيد آيا همانند دختر كوتوله ايد؟
شما كه در بينش و فكر بلغور كننده تفكر برتر هستيد آيا كوتوله دوميد؟
شما كه سينه چاك و مبارز تفكر برتر هستيد آيا كوتوله سوم هستيد؟
شما كه مخالف تفكر برتر هستيد آيا كاپيتان ليك خبيث هستيد؟
و اين شما ها را صرفا در ميان اين بلاگرهاي عزيز مي توان نمونه آورد. ( اما بي خيال حوصله دعوا ندارم)

نكته در اين است كه تفكر برتر در اين گروه بندي، تفكر برتر مي ماند. دست نيافتني .
دختر كوتوله شيفته، همچنان كوتوله و شيفته مي ماند و گاليور برايش دست نيافتني
كوتوله مقلد گاليور، هميشه مقلد و كوتوله مي ماند و هيچ موقع گاليور نمي شود و حتي مورد توجه آن دختر هم قرار نمي گيرد.
كوتوله ماجراجو هم هر چه قدر خودش را جر بدهد باز كوتوله هست و به پاي سرعت عمل گاليور نمي رسد. و دست آخر اين نقشه گاليور است كه راه حل است.
منفي باف هم كه تا دهنش باز شود همه مي گويند خفه شو .
كاپيتان ليك هم همچنان منفور و خبيث است . آيا دوست داريد در دار و دسته خبيث ها باشيد؟
در اين ميان گاليور فقط گاليور است.

سه كوتوله اول كه هم در اين دسته بندي چشمشان به گاليور است و احساس نزديكي به آن مي كنند به جز احساس حسرت نسبت به كوتوله بودنشان و اينكه نمي توانند گاليور باشند اما خوشحال اند كه در دار و دسته گاليور ند. به كوتوله چهارم مي گن خفه شو. و كاپيتان ليك هم همچنان خبيث. و هيچ موقع از خودشان نمي پرسند كه آيا آنها در جايي ديگر و نوعي ديگر مي توانند كوتوله نباشند؟

اما در باب تفكر برتر:
واژه تفكر برتر كه به كار بردم به معناي برتري و تكامل ذاتي نيست. يعني تفكري كه اكنون قدرت و ثروت را در اختيار دارد. لزوما تفكر صحيح و متكامل مي تواند نباشد. اما برتر است چون قدرت و ثروت را دارد. منظر بحث هم كل بشريت است.

نكته: كوتوله بودن يا خبيث بودن در معيار هاي تفكر برتر تعريف مي شود. در تقابل و تعامل با اين معيار ها. بديهي است كه اگر معيار ها تغيير كند جايگاه ها هم تغيير مي كند. و اينكه از كجا معلوم معيار هاي تفكر برتر كامل تر باشند؟؟

باز برگرديم سر من.
يه روز از خودم پرسيدم كه تو آيا كوتوله منفي باف معترض هستي؟
خيلي فكر كردم . به اين نتيجه رسيدم كه نسبت به وضع موجود ( در كل بشريت ) معترض ام. يعني معيار هاي تفكر برتر را كامل نمي دانم. شيو هايش را صحيح نمي پندارم. و در جستجوي بهترم. خوب اعتراضم برپاست اما منفي باف نيستم و حتي كوتوله. اين دو در مقايسه تفكر مقلدان و شيفتگان و سينه چاكان تفكر برتر پديد آمده چه آنكه خود را ذاتا در مقابل تفكر برتر حقير و كوتوله فرض مي كنند. خوب سمپاتي از تفكر برتر هم ما بقي قضايا را به دنبال مي آورد.

اما به هر حال من معترضم.

باز بريم سراغ شيفتگان و مقلدان و سينه چاكان.
از شيفتگان و سينه چاكان انتظاري نمي توان داشت . چه آنكه اولي در شيفتگي كور شده است . دومي توان فكر و انديشه ندارد.
اما مقلدان.
بار ديگر از شان سوال مي كنم. آيا شما نسبتتان با گاليور كوتوله دوم است؟؟؟
آيا شما خرق عادتهاي تفكر برتر را مي توانيد در مورد خودتان تصور كنيد؟؟؟
يه كم صريح تر بپرسم آيا توان اين را داريد كه دست از روشنفكر نماييهاتان برداريد و از هژموني تفكر برتر كمي پا بيرون بگذاريد؟؟؟
آيا توان اين را داريد در مقابل هر حرف ( توجه هر يعني همه ) تفكر برتر يك علامت سوال بگذاريد يا اين يك گناه نابخشودني است؟؟؟
آيا مي توانيد و خود را مجاز مي دانيد در فضايي غير از هژموني هاي تفكر برتر و شقوق آن ( مدرن و پسا مدرن و پسا پسا مدرن و....) تنفس كنيد؟؟؟؟

خوب البته تقليد بسيار ساده تر از علامت سوال است . و تصور متفكر بودن در حين تقليد بسيار راحت تر از تفكر در تقليد است.

باز در مورد من
من فقط يك معترضم و دنبال فضا هاي تازه مي گردم.

نسبت داشته هايم را ( از تاريخ ،باور، فرهنگ و زبان گرفته تا مردم ، سرزمين ، جغرافيا بگير تا دانش توانايي و .... ) با معيار فرهنگ برتر نمي سنجم. چون نتيجه اش معلوم است. نسبت به فرهنگ برتر كوتوله اييم. هيچ كاريش هم نمي شه كرد. هيچ كاري . خوب آخرش پارادايز مون مي شه مهد تفكر برتر. و تا آخر حتي در مهد تفكر برتر هم حقارت كوتوله گي با ماست.
البته من آنها را در تعامل با فرهنگ برتر مي سنجم چون معترضم. حتي به كمي و كاستي خودم. اما در تعامل با فرهنگ برتر . چون به افق بالاتر و ساخت دنيايي ديگر مي انديشم.

در خود فرهنگ برتر هم تامل مي كنم . آن را تحقيق مي كنم اما با علامت سوال .
البته علامت سوال به معناي پرسشگري نه نفي مطلق. اعتراض پرسشگري است.
و ايضا در داشته ها معترضم. پرسشگرم.

خوب اين همه از خودم تعريف كردم. نتيجه اينكه خيلي باحالم.
اما نه خود را متفكر مي دانم و نه خود را كامل.

تفاوت ها در نكات ظريفي ديده مي شود. وقتي همه سر و دست مي شكنند كه بعنوان مثال يك نوع بينش را يا يك نوع منش و باور را در اين فضاي زندگيمان بكوبند و آن را عقب ماندگي مي دانند و آن را در مقايسه با فرهنگ برتر تفكري كوتوله بنامند من به دنبال اين هستم كه تفكر برتر چه مي گويد و چرا و تفكر فضاي زندگيمان چه مي گويد و چرا؟

چي شد اين مطلب رو نوشتم؟
يه روز داشتم مجله چراغ شماره 28 اش را مي خواندم . در مصاحبه اي كه با يكي از همجنسگرايان پناه جوي شده بود مصاحبه گر سوالي پرسيده بود:
((امروزه در کشورهای غربی زندگی های مشترک بدون ثبت ازدواج رایج شده است و به این نتیجه رسیدند که می توانند بدون امضای اوراق با هم زندگی کنند. برای من جالب است که چرا همجنسگرایان که کل رابطه ی آنها اینگونه است، به دنبال ازدواج اند؟))

بگذريم از ديگر سوالها و جوابها
اما روح شيفتگي مصاحبه گر در طرح اين سوال من را بر آن داشت كه يه نيشتر به خودم بزنم و دست از اين كم كاري بردارم و يه خورده داد بزنم.
اكنون در اين مقال جاي بحث در رابطه با بينش مصاحبه گر در اين موضوع خاص نيست.

اعتراض من اين است كه با كدامين سوال ها و جواب ها ازخود و تفكر برتر به اين نتيجه رسيده ايد؟ كدامين ريشه ها را موشكافي كرده ايد كه اين بهتر است يا آن؟ چه قدر انديشه كرده ايد كه آيا مي توان چيز بهتر از اين و آن را هم ساخت؟ چه قدر تلاش كرده ايد كه فضاي بهتر بسازيد؟ نه اينكه آرزوي بازسازي فضاي تفكر برتر را در اينجا در سر بپرورانيد؟؟ (( چه آنكه اين آرزو دست نيافتني خواهد بود ))

مي گويم اين آرزو دست نيافتني خواهد بود چون در مقابل داشته هاي اين سرزمين و نداشته هايش علامت سوال گذاشتم و ديدم كه امكان اين آرزو ها نيست. اما اين را هم ديدم كه امكان ساختن چيزهايي بسي بالاتر از آنچه اينجا و آنجا هست هست. اما خوب ساختن سخت است.

و دست آخر:
من معترضم.
به روشنفكري و روشنفكر نمايي؛ هر دو معترضم.
به شيفتگي و سينه چاكي كه جاي خود.
اعتراضم پرسشگري است. علامت هاي سوال است و جوابش هر چه باشد. چه خوشايند اين وآن چه ناخوشايند اين و آن
راه بسي طولاني است . من هم خسته مي شم.

بعضي وقت ها بايد داد بزنم . مي دونم اين جوري داد زدن تاثيرش كمه. اما خوب يه كم حال مي ده.

از كليه دوستان روشنفكر پيشاپيش عذر مي خواهم . ديگه بيشتر از اين نمي تونستم فعلا ضايعشون كنم.

طبق معمول كامنت دوني بسته است. هر كي هر نظري داره هر جا دلش مي خواد مي تونه بزنه . من كه جلوي نظر دادن كسي رو نگرفتم.

همسرشت برام ايميليد كه:
((کون گشاد تو اگه تهت باد نمیده و راست میگی همون کامنت دونیتو باز کن بیاییم واست یه چیز بچوپونیم . د باز کن دیگه یالا قهوه پیش کش.))
البته در جواب دعوت قهوه

ايضا من جواب دادم كه:
(( كامنت دوني من چيز چپون نداره تا حالت گرفته شه. راستش رو بخواي رسما از جندگي استعفا دادم. در سوراخمو هم دادم بخيه كنند كه كسي نتونه من رو به هوس بندازه كه چيز تپون بخوام بشم. بقيه مخلفات رو هم كه از سوراخ بايد بيرون بريزه بالا ميارم تو اين نت گه گرفته تا مشام همه رو پر كنه - بوي گه و استفراغ - بهترين توصيف براي وبلاگم -))

و جواب دندان شكن هم سرشت :
((با این بسته بندی شدن سوراخ سومبه هات فقط می تونم بگم کیر تو دهنت که بری حالشو ببری))

الغرض تمت/




اين پندار قلمي شد توسط پارسا در پنج شنبه 10 خرداد 1386



14:09
-----------------------------------------------