پندار تلخ






پندار شصت و ششم، آیینه تلخ؛



آنچه که در آیینه می بینم !!

امروز کسی گفت : پارسا خودخواه و خودبزرگ بین شده است.
دیگریی گفت: آن پارسایی که می شناختم نیستی.

و اینک در مقابل آیینه ؛ آنچه که می بینم پارسا نیست.

او کیست ؟؟

در این آیینه موجود رنجوری می بینم. زیر چشمانش گودی سیاه و بر پیشانی اش خطوط شکسته و در عمق نگاهش نوری کمرنگ می بینم. گونه هایش چون گونه مرده. و لبانش پژمرده.

این موجود در آیینه به پارسا نمی خورد.

صورتم را به آیینه می چسبانم و در چشمانش زل می زنم تا درون اش را بنگرم. به عمق نگاه موجود در آیینه فرو می روم.
آنجا نیز اثری از پارسا نیست.

فقط در گوشه ای پسری برهنه نشسته و سر بر زانو در خود فرو رفته است. گهگاه صدایی چون ناله ای آرام از او شنیده می شود. در هاله خاکستری عمق چشمان موجود در آیینه چیزی جز این نیست.

پارسا بارها تمام شده است و از نو ساخته شده است. اما آیا این بار باز ساخته خواهد شد. اینکه در رنجم و فریادم در گلو خفه می ماند و فقط ضجه ای کوتاه از آن شنیده می شود، این نشان خود خواهی است؟
نمی دانم
این روزها چیز زیادی نمی دانم.
تحمل دیگران را ندارم
و از تنهایی نیز در رنجم.
کار نیز دیگر پرکننده روح خالی ام نیست.
آری
خالی ام.
تهی.

و خسته از نصیحت ها و گفتن فراموش کن ها یا که صبوری کن ها .
خسته از توصیه هایی که مرا به توجه به خود و لذت ها می خوانند
و خسته از هر خود بینی و خود پرستی

در راهی بودم که از خود می گذشتم و می دانستم که ازهرچه که بوی تعلق به من را گیرد باید بگذرم. حتی از خود راه.
هر چه گشتم اشتباهی نیافتم. عاقبت این راه این بود. و البته این نیز سرانجام نخواهد بود.
هنوز تعلقاتی هستند که در راه محبوب امکان فدا شدن دارند.
آیا این راهی که برگزیدم مرا به جایی می رساند؟؟
قرار نیست که دیگر منی باشد.
پس چه؟
نمی دانم.

اما این سرانجام نیست.

سرم درد گرفته است.
دیگر نگاه در آیینه حالم را به هم می زند.
آری پارسا دیگر پارسا نیست.



اين پندار قلمي شد توسط پارسا در سه شنبه 5 تیر 1386
این هم از کامنت دونی برای اونایی که حق من را در داشتن محیطی امن برای دلنوشته هایم را مترادف با مخالفت با آزادی بیان می دانند و البته از خود نمی پرسند که من کدام قلم را شکسته ام که ننویسد و کدام صدا را در گلو خفه کرده ام که فریاد نزند و یا که آوازی نخواند. مگر نه اینکه وجود اینجا قائم است بر اراده من و مگر نه اینکه حق من است که آنگونه که دوست می دارم در اینجا باشم و مگر غیر از این است که اجباری به ورود به هیچ وبلاگی وضع نشده است و مگر امکان سخن پراکنی در این فضاهای مجازی را من ایجاد یا سلب کرده ام. من از تشویش به سکوت پناه بردم و این پناه جویی ام غرور و دگم اندیشی تعبییر می کنند. این هم از کامنت دونی. هرچه دل تنگتان می خواهد بگویید.



21:55
***********

5 پندار:







Blogger پسر قبیله

فقط کامنت گذاشتم تا از آزادی بیان استفاده کنم

01:23  


Anonymous Anonymous

یک بوسه داغ
یک خنده فقط
یک نامه خیس
لطفاً دو سه خط…

مِه دور خودت بپيچ
می‫خواهم شرجی‫ات شوم
می‫خواهم خیس خیس خیس خیس
آن وقت بیا
بر پنجره‫ام خطی بکش با انگشت
چیزی، نکته‫ای، کلامی، شعری بنویس.

04:32  


Blogger آدم آهنی

هی!
کسی رو می بینی خودش مونده باشه؟

21:59  


Anonymous Anonymous

سلام
یاد پندار تلخ بخیر
پری

22:27  


Anonymous Anonymous

سلام بر پارسا

پندار تلخ ، بر عکس نامش همیشه برای من شیرین بوده

دلنوشته هایی که در پندار تلخ خواندم ، هر چند نشان از تلخی روزگاری میدهد ، اما برای من نشانی از پارسا دارد

پارسا ، نامی که برای من عزیز است ، و پندار تلخش ،دنیایی از لحضات شیرین برایم دارد

اما اگر پارسا امروز با نگاه به آئینه خود را دیگری می داند ، من او را هنوز همان پارسا می دانم

پارسایی که از چشمان سیاهش برق عشق شعله می کشد ، پارسایی که در لحن گفتارش شور عشق را فریاد می زند

آری ، پارسا ، می دانم خسته ای ، از همه چیز ، حتی از عشق

اما ، تو همانی ، همان پارسای عاشق ، همان که در مزه مزه ی مرگ عشق را برای من تعریف کردی ، و عاشقی را برایم بخش کردی

اینک خسته ای ،می دانم ، اما تو یک دل بزرگ داری ، یک دلی که عاشقی را در آن پناه دادی ، تو باز عاشق خواهی شد ، زیرا عشق را می شناسی و الفبای عاشقی را می دانی

تو همان پارسای عاشق پیشه هستی ، و به گمانم خود بهتر می دانی ، عاشقی ، هم مهر و محبت داره و هم غم اندوه داره و عشق خاطره داره

پارسا جان ، عشق واقعی مهر همیشگی داره ، عاشق واقعی به جایی می رسه که بودن یا نبودن معشوق برایش معنا نداره بلکه فقط عشق به معشوق همان معنای عاشقی را داره و به عشق همان معشوق عاشق می مانه چه در آغوش معشوق باشه و چه در خاطره او غوطه ور باشه

خوشحال باش از اینکه کسی در زندگیت بوده که بتوانی بگویی عاشقش هستی چون خود این نشان از عشق داره

پارسا جان ببخش که خیلی حرفم به درازا کشید راستش را بخواهی هنوزم حرف دارم ولی خوب اینجا جایش نیست فقط خواستم بگویم هنوزم عاشقی و هنوزم عشق داری

دوستدار همیشگی شما ماز یار

03:19  




Post a Comment

صفحه اصلی

-----------------------------------------------