پندار هفتاد و پنجم ، جفنگ دوم ؛
نبرد دروغین
از اونجایی که دیگه قرار شده جفنگیات بنویسم هیچ کس در امان نیست. خلاصه یه حرف نامربوط هم یک اعلان جنگ محسوب می شه. من پای حرفهام وایستادم . لا اقل این رو ثابت کردم تا یه جواب منطقی و قانع کننده نداشته باشم از حرفهام کوتاه نمیام.
اولش یه چند تا جفنگ نوشته بودم که به ترتیب بریزیمش اینجا . تا این که پسر قبیله از راه رسید و چند تا چیز برامون کامنت گذاشت. خوب اصولا نمیشه اینجور موقع ها از این سوژه های جفنگ ساز گذشت
.
اولین موردش رو که زیر همون کامنت بهش پرداختم. الحق و الانصاف نسبتی که پسر قبیله به عنوان مسلک من قرار داد ، می تونست یه جنگ تمام عیار راه بندازه. همون توضیح اندک هم که دادم از روی چشم پوشی بود و گذاشتم به حساب اینکه حالا جو گیر شده بود یه چی نوشت. برای همین اون رو دیگه اینجا مطرح نمی کنم. اما باقی قضایا ....
خوب از اونجایی که پسرقبیله شاعر خوبیه ، شعر زیاد می گه و البته منتقد قویی هم هست برای همین بقیه شعر ها براش کس شعره. اینجوری شد که احساس کرد چون منتقد قویی هست در مورد نثر هم می تونه نقد کنه . البته این رو همین الان بگم که من معتقد به نقد ام . بعد نگید پارسا ضد نقده . حتی یه منتقد ضعیف هم در مورد نثر هم می تونه نقد بنویسه . برای همین برای پسر قبیله هم این حق رو قایل هستم که می تونه در مورد نثر هم نقد بنویسه. اما کلا می خواستم یه چیز رو درک کنه که بابا جو نگیردت.
یه شیوه ای هست در جدل لفظی که بهش می گن ایجاد پیش داوری. اولا بگم که جدل لفظی هیچ ربطی به نقد نداره. بیشتر ابزاریه برای اینکه به هر شکلی که شده حرف رو به کرسی بنشونیم. الغرض یه جور سبک ژورنالیسمی هم هست. هدف چیه ؟ خوب از اسمش معلومه ، ایجاد پیش داوری. یعنی چی: یعنی اینکه اول کار یه پیش فرض خودخواسته رو به طرف مقابل تحمیل کنیم. ببینید اینها که می گم حاصل یه عمر تجربه هست . خلاصه هیچی نباشه چندین و چند جنگ کامنتی رو پشت سر گذروندیم. من با خود همین پسر قبیله بارها توی یک خاکریز باهم برای هم کوکاها وا کردیم. ماجرا ها را از سر گذروندیم . این ها همش درسه که من دارم می ریزم تو این بلاگ . الغرض پسر قبیله کامنت اش رو اینجوری شروع کرده :
((من نمي دونم توي اين پست چي مي خواستي بگي يا چي كار مي خواستي بكني يا چيو مي خواستي ثابت بكني يا ... به احتمال زياد خودت مي گي چيزي رو نمي خواستم اثبات كنم ... چيز خاصي نمي خواستم بگم ... كار خاصي نمي خواستم بكنم ...خوب با اين پيش فرض هر چي دوست دارم مي گم ... گو اينكه بي ربط باشه يا مرتبط....))
خدا وکیلی هر کی اینو بخونه چی می گه؟ غیر اینه که داره القا می کنه که اصولا نوشته قبل این قدر بی اهمیت و بی انگیزه و بدون دلیل نوشته شده که برای نظر در موردش من هم بدون انگیزه و بی ربط یا مرتبط نظر می دهم و دیمی و شکمی و هرچی دوست دارم می گم ......
به این می گن ایجاد پیش داوری. هرچند عملا چیزی رو به نوشته قبل نسبت نداده . و در حقیقت هم هویت نوشته قبل رو یه جورایی ترکونده .
در ادامه پسر قبیله بند اول و گل اول رو به ثمر می رسونه نوشته که:
1 طنز مثلاً پنهان توي اين پست ، زياد خوب نبود ... مخصوصاً اون قسمت لكه ي تخم مرغ ... تازه فكر مي كنم قرار بود انتقادي هم باشه
خوب این مساله که پسر قبیله نوشته قبل رو یک طنز تصور کرده خودش جای سوال بسیار دارد. تا اونجایی که به من مربوط بود من نوشته هام رو همیشه طبقه بندی کردم . مثلا بعضی ها رو گفته ام داستان. بعضی ها رو هم شعرگونه بعض دگر را واگویه. و دقیقا این ها را همانند ژانری ادبی ( توجه توجه از کلمه همانند استفاده کردم ) و یا همانند سبکی ادبی ( باز هم توجه توجه از کلمه همانند استفاده کردم) فرمتی خاص از نوشته پاره هایم تلقی کرده ام. البته پسرقبیله قبلا هم شعر گونه های من را شعر تصور می کرد تا آنجا که دیگر برای اینکه درک کند من شعر نمی گویم و ادعایی در مورد شاعری ندارم شعرگونه هایم را که اصولا شعر نبودند و شعرگونه بودند را دیگر سانسور کردم . دلیلش هم این بود که منتقد قویی در شعر همانند پسر قبیله ضایع بود که تو مخش نمی رفت که اونها شعر نبودند. اما این بار هم فرمت جدیدی که در وبلاگ افتتاح کردم را جفنگیات اسم گذاشتم و این یعنی اینکه طنز نیست. یه چیز من در آوردی خاص پارسا هست. مثل شعرگونه و واگویه . و اگر یه چیزی بود که از نظرم تو سبک های ادبی می گنجید حتما از همان عنوان استفاده می کردم. مثل داستان هایی که نوشتم که به نظرم فارغ از کیفیت نوشته ام در سبک نوشتاری داستان می گنجد. پس اگر این بار در مخ پسر قبیله فرو رود اینها جفنگیات است نه طنز . ادامه حرفهاش هم چون صغرای کلامش باطل است کبرای و نتیجه اش بر باد است. فقط اینکه من به لکه تخم مرغ انتقادی ندارم. همه می تونن لکه تخم مرغ داشته باشن.
2 مطلبت رو خيلي خوب شروع كردي و خيلي خوب تموم كردي ... كلاً چيزي كه من فكر كردم مي خواي بگي خوب بود اما يه ور ذهنم مي گه يه جور طعنه و كنايه ي دپرس گونه ي كلبي مسلكانه ي پندار تلخي پارسا هم توش بود ... خوب عيب نداره ... به هر حال قسمتي از وجودته3 استفاده ت از كلمات غير نرم ( مثل تخم و به قول خودت ...ير ) به نظر معذب ميومد ... احتمالاً خواستي بگي ما هم مي تونيم ... اما گويا زياد اينكاره نيستي
این ها هم بند دوم و سوم کامنتش هست.
در بند دوم طبق یه عادت قدیمی که تو همین نوشته من هم واضحه ، یه خورده نون بهم قرض داده که من هم اینجا هم ازش تشکر می کنم و من از همه آحادی که مرا تایید کردند تشکر می کنم. اما در مورد اون ور ذهنش هم قرار شد اینجا دیگه حرف نزنم . اصلا فکر بد نکنید فقط جو گیر شده بوده...
اما بند سوم. حالا به کار بردن تخم کون کیر و کس چه افتخاری می تونست داشته باشه که من اونکاره نبودم. باشه آقا جان ، من ادعایی ندارم همه افتخار به کار گیری های تخم کون کیر و هرچی فحش خار مادری هم هست مال شما . من از این افتخار چشم پوشی می کنم و خاضعانه همه افتخار اون رو دو دستی تقدیم می کنم. فقط اینکه من در مورد تخم خودم حرف زدم پسر قبیله چرا بهش برخورده ؟؟؟؟؟
4 اما واژه ي كسخل رو خيلي خوب به كار بردي ... احتمالاً اينكاره اي5 كلاً اين تريپ نوشتنت كشش داره ... آدم رو تا آخر با خودش مي كشونه ... اين خيلي خوبه ... من حال كردم6 فكر كردي قبلي ها همه ش پندار بود ... ( از اين علامتاي خنديدن با اين شيطونيا بهش اضافه كن )7 مسير جديدت راحت تر و گيراتره و اگه احياناً دنبال تاثيرگذاري هستي ، تاثيرگذارتر هم هست8 پارسا ما تو رو به خاطر خودت دوست داريم ... هر جوري بنويسي باهات حال مي كنيم
این ها هم تتمه کامنت پسر قبیله هست که جای تشکر و تقدیر داره
عادتی داریم ما که در انتها بعد که خوب حرفهامونو زدیم کلی هندونه زیر بغل یکدیگر قرار دهیم. و کلی بهش بگیم چه قدر باحالی . در ضمن از واژه کسخل هم که در نوشته قبل به خودم نسبت داده بودم هم تقدیر بعمل اومده.
من هم در انتها باید بگویم که یکی از خوب ترین دوستای من این پسر قبیله هست که خلاصه از بودنشان کلی حال می کنیم و من باید تشکر کنم از همه عزیزانی که زحمت می کشند و من تک تکتان را می بوسم. یه وقت فکر ناجور نکنید همش با نگاه برادارنه می باشد. اینها هم هیچ کدوم هینت نیست.
اين پندار قلمي شد توسط پارسا در شنبه 4 اسفتد 1386
16:45
-----------------------------------------------
18 پندار:
داشتم این مطلب رو می نوشتم این کامنت زیر رو پسر قبیله گذاشت
من هم اونو به اینجا منتقل کردم
فقط اینکه
این کامنت زیر رو قبل از نوشتن این مطلب پسر قبیله کامنتیده بوده .
1 كلببي مسلكي به شيوه ي تفكر و بازگويي تفكر عده اي مي گفتند كه سخنانشان تلخ بود و معمولاً با تلخي و نيش به فلسفه هاي ديگر ايراد مي گرفتند ... كلاً در ادبيات يونان باستان و اطراف و اكناف آن به كساني مي گفتند كه اميدوارانه به زندگي نگاه نمي كردند و اكثراً تلخ بودند و رفتار تندي از خود نشان مي دادند ... دقيقاً نمي دانم كلبي مسلك ترجمه ي چه واژه ي لاتيني است اما به معنايي كه پارساي عزيز گفته نيست گو اينكه ممكن است شمه اي هم از آن داشته باشد ...
2 من به هيچ وجه قصدم فشار براي تعديل نبوده ... پارساي عزيز با همان اندك شناختي كه از تو دارم مي دانستم و مي دانم كه نوع برخورد من به هيچ وجه تعديل كننده ي تو نيست كه هيچ تو را در مقام مقابله جري تر هم مي كند كه اساساً مي شوي همان پارساي فلفلي هميشگي كه شديداً هم دوست داشتني است ... اساساً هم نيازي به تعديل نيست ... شكر خدا زبان من در تندي فقط كمي كمتر از تو برد دارد و به هر حال از پس دفاع از خودم بر مي آيم ... انتقاد من صرفاً به ناهمخوان بودن طنز درون اين مطلب بوده كه گويا اجباري وارد مطلب شده و شبيه طنزهاي سياسي كيهان شده ... وگرنه آنجا كه طعنه و كنايه ي دپرس گونه ي كلبي مسلكانه ي پندار تلخي داشته اي ، شديداً باب ميل من شده ... من بعد هم منتظر خواهيم بود
3 در ضمن ما هم به راحتي مي آييم و مي خوانيم ... كامنتمان هم گوياي همين امر است
4 راستي آنجايي كه گفته اي "جماعت بلاگرهای مدرن و نیمه مدرن و گذر کرده از مدرن و حتی گذر کرده از گذر کرده ی مدرن" كلي هم به مذاقم خوش آمد ... البته من گذركرده از گذركرده ي مدرن نيستم ولي با تمام كم سواديم كلي خوش خوشانم مي شود كه پست مدرن خطاب شوم هرچند ترجيح مي دهم پساساختارگرا خطاب شوم ... كلاسش بيشتر است
5 با اين همه تو اينقدر تلخ هستي كه حتي نكات مثبت كامنت من را نديده اي ... بگذريم ... تكرار مي كنم كه سبك جديدت گوياتر و شيرين تر است و خواننده را تا آخر دنبال خودش مي كشاند و البته تاثيرگذارتر هم هست
..
بعد که داشتم مطلب رو می زدم تو وبلاگ این چت بین من و پسر قبیله ردو بدل شد
Show Recent Messages (F3)
pesare ghabile: :-* ;)
Parsa : salam commentet be poste jadid montaghel mishe
pesare ghabile: vaa
pesare ghabile: mage poste jadid gozashti/
pesare ghabile: hanooz ke az in post chizi nagzashte
Parsa : dare gozashte mishe
pesare ghabile: ok
pesare ghabile: khodet chetori?
pesare ghabile: cheghadr fa'al shodi
Parsa : kami
pesare ghabile: poste jadidet ke send shod be man begoo
pesare ghabile: ok?
Parsa : ok
pesare ghabile: post nakardi hanooz?
Parsa : shode
pesare ghabile: ok
Parsa : lotfan comment nazar
Parsa : shab comment bezar
Parsa : chon alan daram virayesh mikonam
pesare ghabile: ok
pesare ghabile: bashe jigar
pesare ghabile: :-*
pesare ghabile: daram barat
pesare ghabile: rasti comente dovomam too poste ghabl ro namardie alan bezari
pesare ghabile: ama bezaresh ba in tozih ke ghabl az poste jadidet ferestade shode
pesare ghabile: age ham nadi khodam in tozih ro midam
pesare ghabile: amma coment ro bezar
pesare ghabile: ok?
Parsa : hataman hamnijoori mizaramesh
pesare ghabile: parsa
pesare ghabile: age javabie bedam be jaye post mizari?
Parsa : namard nistam :D
pesare ghabile: :D
Parsa : na mitoni comment bezari
pesare ghabile: hads mizadam
pesare ghabile: amma be har hal ye irad bar in motasaver hast
pesare ghabile: harfaye to too safheye aslie site
pesare ghabile: amma harfaye man mire too comenta
pesare ghabile: be har hal abzare ghodrat daste toe
Parsa : be har in khasiate webloge
Parsa : taghsire man ham nist
pesare ghabile: ;)
Parsa : mitoni ye weblog makhsos javabie hat ijad koni , va onja to safheye asli bezani harfato
Parsa : :D
pesare ghabile: in ba avvale comente avvalam motanagheze
pesare ghabile: too hamin comenta sohbat mikonam
pesare ghabile: faghat ye iradi motasavere dobare
pesare ghabile: man be andazeye to vaght nadaram
pesare ghabile: ya behtar begam be andazeye to bikar nistam
pesare ghabile: :D
pesare ghabile: bebin parsa man kam kam bayad beram
pesare ghabile: kari nadari?
Parsa : na
Parsa : moraghebe khodet bash
خوب چند تا چیز
1 - در تعریف کلب مسلک من رک مطلب رو نوشته بودم و پسر قبیله خوشگل تر معنیش رو نوشته . دوتاش یکیه
بعد هم یونان باستان چند سالت بود؟؟
2- در مورد فلفل و زبان و این چیزا خودش می دونه منم می دونم
3- بازم رفته سراغ طنز که من توضیح دادم البته اون موقع که می نوشته توضیح من رو نخونده بوده
اما در مورد کیهان ، خوب دیگه وقتی پایه گفتگوی یکی بر مبنای ژورنالیسم باشه از همین مثال ها هم باید بزنه.
اینم بهش می گن برچسب زدن. اصلا ملت مگه چه قدر کیهان می خونن که بدونن نوشته من مثل کیهانه یا نه ؟ مهم اینه که وقتی اینجوری برچسب زدی یعنی اینکه خلاصه من نویسنده با اون تفکر نسبت خونی دارم و از اون قماشم. خوب تکلیف اون قماش هم معلومه که چیه .
4- اونجا که از مدرن و غیره و ذلک اسم بردم اصلا به تو فکر نمی کردم. هنوز کلی راه داری تا بشه بهت گفت پسا ساختارگرا یا چیزی تو این مایه ها
5- تلخ بودنم یا نبودنم هم که معلومه . هندونه هاتو دیدم و تشکر کردم چند تا خربزه می دم بچه ها بیارن برات
6- در ضمن من هم بیکار نیستم. حاضرم جامو با تو عوض کنم ببینیم چی میشه ؟
1
نمي دونم چه صيغه ايه كه تمام تلاش تو بايد صرف ايجاد دعوا و تبديل و ساخت كوه از كاه بشه ( اينم به حساب ايجاد پيش ذهنيت ژورناليستي بذار ) ... ايضاً نمي دونم چرا همه ي تلاش من بايد صرف ترجمه ي حرف هاي خودم بشه ... البته نه براي تو كه خوب مي گيري اما براي هيجان تماشاگرها هم كه شده اونو استحاله مي كني ... مثلاً در مورد همين كلبي مسلكي ... يا تو معني كلبي مسلكي رو نمي دونستي و نمي خواي بدوني ( كه اين رو هرچند ممكن اما بعيد مي دونم ) يا اينكه اعتقاد داري براي فهم كلبي مسلكي بايد حتماً در يونان باستان چند سالي عمر كرد ( اين رو هم بعيد مي دونم ... بيشتر به يه جور كنايه ي ژورناليستي براي تحقير طرف مقابل شبيه بود ) يا اينكه مي خواستي و مي خواي كه از اين مساله يه جنجال بسازي كه توش حال كني ... از اونجايي كه معمولاً از جنجال ها استقبال مي كني اين رو نزديك تر به واقعيت مي بينم ...
2
خوب فرافكني رو شروع كردي ... در اين كه من شاعر خوبيم يا نه كه خودم نمي تونم نظر بدم ... در مورد منتقد خوبي بودن هم همينطور ... اما الحق والانصاف اين كه بقيه شعرها از ديدگاه من كس شعره يه جور فرافكنيه ... چون هيچ كي ندونه تو يكي نظر منو در مورد شعراي بقيه مي دوني ... راه دور نريم همين دور و بر خودمون ... همزاد ، شروين ، سولميت ، آدم آهني و يه كم دورتر مورچه ، آغازي و ... حالا اين كه به شعراي تو نقد دارم كه نبايد ناراحتت كنه ... من اينجا رسماً اعلام مي كنم كه علاوه بر اينكه شعراي ديگه رو كس شعر نمي دونم بلكه بارها هم به شعراي شروين و همزاد و ... غبطه خوردم ... تازه تو سبك نوشتن هم گهگاه تقليد مي كنم ... اما در مورد نثر اگه تا حالا نقدي نكردم دليل بر اين نيست كه چيزي در چنته ندارم ... شايد نثرنويس خوبي نباشم اما به عنوان يه خواننده يه سري چيزا رو تشخيص مي دم ... مثلاً اينقدر تشخيص مي دم كه "شعرگونه" يه جور ادعاي عجيب از طرف آدماي به ظاهر خاصه ... تو هم كه كم دوست نداري خاص باشي ... يا اينكه تو يه نثر وقتي از زبان طنز استفاده مي شه منظور خاص خودش رو داره ... شكرخدا من گفتم طنز پنهان در مطلب ... اعتقادي به طنز بودن كل مطلبت هم ندارم كه اگه قرار بر طنز بودن بود ، يه طنز خيلي بد مي شد ...
3
اول كامنت من رو آوردي و بعد شروع كردي به تجزيه و تحليل ... منظور من از پاراگراف اول اتفاقاً اشاره به زيركي تو بوده كه حرفي رو كه مي خواي بزني تو لايه هاي پي در پي متنت خوب پنهان مي كني ( اين ادعا رو احتمالاً نمي پذيري ... نپذير ) اما پاراگراف تو واسم خيلي جالب بود : ‹‹خدا وکیلی هر کی اینو بخونه چی می گه؟ غیر اینه که داره القا می کنه که اصولا نوشته قبل این قدر بی اهمیت و بی انگیزه و بدون دلیل نوشته شده که برای نظر در موردش من هم بدون انگیزه و بی ربط یا مرتبط نظر می دهم و دیمی و شکمی و هرچی دوست دارم می گم ›› اين استفاده ي از "خداوكيلي" و "هركي" و "غير اينه كه" ... براي باوراندن فهم خودت از مطلب به ديگرانه ... مي تونستي از اين جمله ها كه مشابه اون ها هستن و البته رو عوام ( يعني من و بقيه ) بيشتر تاثير مي ذارن استفاده كني : " هر آدم عاقلي مي داند كه ... " " واضح و مبرهن است كه ... " " هر آدمي كه اندك هوشي داشته باشد اين را مي فهمد كه ... " " اگر انسان صداقت داشته باشد مي پذيرد كه ... " و هزاران جمله ي ديگر كه تو چون نثر نويس خوبي هستي بهتر از من بلدي ...
4
نكته ي بعدي كه نوشتي در مورد تقسيم بندي متن ها از ديدگاه خودته ... اگر من الآن بگم اين كامنتي كه برايت مي نويسم شعر است چه مي گويي؟ متاسفانه كمتر حرف بي پايه در مخ من فرو مي ره ... البته اشكال از مخ منه ... اين كه تو اسم شعرهات را بگذاري شعرگونه همه چيز رو حل نمي كنه ... اين مطلب تو طنز نيست .... اين رو من هم ادعا نكردم ... اما جفنگ هم تا جايي كه من مي دونم يه نوع ادبي نيست ... ( تو مي توني اينجا ادعا كني كه اصلاً قصد نوشتن يك مطلب ادبي نداشته اي ... البته اگر بدوني به چه چيزهايي نوع ادبي مي گن كه مي دوني احتمالاً اين ادعا را نمي كني ) ... به هر حال من گفتم طنز پنهان تو بخون جفنگ پنهان ... اگر مساله از ديد تو اينجوري حل مي شه ، من هم قبول مي كنم ...
5
جناب پارسا ... من جداً به تو نان قرض ندادم ... تاكيد مي كنم كه نوع جديد نوشته هايت تاثيرگذارتر و روانتر است و كشش خوبي دارد ... هزار بار هم اگر بخواهي اين را مي گويم ... يعني تو واقعاً خودت به اين اعتقاد نداري؟ اصلاً جنجالي بودن اين نوشته ها خود به خود آن ها را خواندني مي كند ...
6
در مورد اونور ذهنم اصلاً جوگير نشدم ... كاملاً جدي گفتم
7
براي من استفاده از كير و تخم و اين ها افتخار نيست چون وابستگي زيادي به سنت ها و اخلاقيات ساختار شده ي عرفي و اجتماعي ندارم ... اما جداً پارسا اين براي تو جاي تبريك داره ... اين يعني شكستن يك پوسته و تو اين پوسته را شكستي هرچند هنوز اينكاره نيستي و نمي دوني كجا و چگونه بايد از اين واژه ها استفاده كني ... همينه كه اين واژه ها در بدترين جاها مي شينه و بدترين تركيب ها را مي سازه ( اين پاراگراف من كلاً براي استفاده ي ژورناليستي مناسبه ... مي توني با استفاده از اين پاراگراف حتي براي من لقب هم بسازي )
8
به مناسبت آخرين پاراگراف متنت بايد بگم كه من واقعاً از اين سبك نوشتاريت خوشم اومده و اگه تو اين رو هنودنه گذاشتن زير بغل مي دوني ، مي تونم ديگه تعريف نكنم. اما در مورد خودم واقعاً فكر نمي كنم نيازي به اين داشته باشم كه كسي هندونه زير بغلم بذاره ...
9
اما در مورد كيهان ... اشاره ي من به ضعف طنزهاي كيهان بوده ... وگر نه در تفكر تو و كيهان شباهت چنداني نيست. البته يك شباهت كوچك هست و اون اينكه هر طرف مقابلتون تو بحث روتخريب مي كنيد
10
در مورد پساساختارگرايي هم خودم گفتم كه متاسفانه در علوم اجتماعي و فلسفه مطالعه ي كافي ندارم ولي انصافاً خيلي حال مي ده و كلي كلاس داره كه به آدم بگن پساساختارگرا ...
11
در مورد كنايه ي موجود در بندشش كامنت چهارم همين پست... گمان نمي كردم از يك گفتگوي خصوصي دوستانه كه كنايه هاي دوستانه هم هميشه چاشني آن بوده اينگونه سوء استفاده كني ... راحت تر بگويم فقط در اين بند توانستي به مقصود خود ( ناراحت كردن طرف مقابل بحث ) برسي ... پارساي عزيز ... من تو را آدم بيكاري نمي دانم ... خودم هم چندان بيكار نيستم ... به نوع كار تو و اهميت آن هم واقفم ... جداي از اينكه بدون اجازه نبايد متن مكالمه ي خصوصيمان را مي گذاشتي اين طعنه ات هم كه به نوعي به زندگي خصوصي من ربط پيدا مي كند جايش اينجا نبود ... من گمانم بر اين است كه ما به بحث انتقادي و چالشي با حفظ حرمت هاي دو طرف مي پردازيم ... اگر جز اين است بگو كه من پايم را از بحث بيرون بكشم
دونه به دونه جواب می دم
1- تمام تلاش من صرف این داره می شه که چرا با نسبت دادن و انگ زدن و لقب دادن به حرفها و شخصیت یه نفر دیگه رو تخریب می کنید. من معنی کلب مسلکی رو می دونم. اما پسر قبیله با چه معیاری من رو کلب مسلک معرفی می کنه؟؟؟ این دقیقا همون شیوه ای بود که توی کامنت های وبلاگ مهدی پیاده شد یا دقیقا همون شیوه ای بود که توی کامنت قسمت اول داستان من گنجشک شدم گذاشتی. از کلبی مسلکی اگر فقط این رو میدونی که ((ادبيات يونان باستان و اطراف و اكناف آن به كساني مي گفتند كه اميدوارانه به زندگي نگاه نمي كردند و اكثراً تلخ بودند و رفتار تندي از خود نشان مي دادند)) و این رو با پندار تلخ تطبیق می خواهی بدی و از این همه نوشته های من برداشت این بوده ، بهتره بری و بیشتر بخونی و در باره نوع فلسفی بینش آنها و سطحی و جزم نگری اونها و در مورد بنیان های جدیدش در فلسفه غرب بخونی. بعد اگه می خواهی اون رو به کسی نسبت بدی اول نشونه هاش رو بیان بکنی بعد نسبت بدی. اینجور نسبت دادن هات استفاده از کلمه محض است که معنیش همونه که نوشتم . اگر جملاتت بار تئوریک داشت حتما من هم در مورد ضروریات اخلاقی و کوته نگری و تفاوت های فاحش طرز تفکرم با کلبی مسلکی صحبت می کردم و حتما اون موقع به این هم اشاره می کردم که نوعی از منش صوفیان هم هست که اسمش کلبی مسلکی است و می گفتم این یکی اصلا با من جور نیست . من هم نمی دونم چرا تمام تلاش تو باید صرف این بشه که دیگرانی را با واژه هایی از قبل ساخته شده تطبیق بدی. پسر قبیله بی رودربایستی می گم اگه اصرار داری که واژه کلبی مسلک دیمی و سیکیم خیاری به من نسبت ندادی و دقیقا همون مفاهیم فلسفی که از یونان باستان ریشه می گیره و در فلسفه جدید نحله هایش وجود داره ، مد نظرت هست ، این را یک توهین تمام عیار به خودم تلقی می کنم . تا این حد که می تونه تمام دوستیمون را از هم بپاشه. من کلا فرض را بر این گذاشتم که طبق یه روال که کلا در وجود پسر قبیله هست که در بحث های تئوریکش از لغات با معنای خاص خودش استفاده می کند و نه معنایی که در این زمینه در اون علم قرارداد شده و یک عادت دیگر که از خصوصیات فعالیت های دانشجویی در او به جا مانده که مفاهیم را برچسب رنانه به دیگران بار می کند و به قول خودم همون دیمی استفاده می کند . البته این موضوع نیز جای تاسف دارد و من هدفم از کل اینها این بود که پسر قبیله در به کار گیری واژه ها هشیارتر عمل کند. اما از ظواهر امر که اصرار دارد که بگوید این یک لغت در معنای واقعی خودش بود و من هم که به طور اساسی با طرز تفکر کلبی مسلکی دشمنی دارم و این نسبت همانند توهین بی شرمانه ای به خودم محسبوب می کنم. من به کلبی مسلکی در نوشتار بالا نپرداختم . اما حالا اصرار دارم که پسر قبیله تکلیف مرا روشن کند. که آن عبارت را به طور کامل برای من معنی کند .
2- فرافکنی یعنی قرار دادن امری در امری دیگر و نامربوط. من امر نامربوطی در نوشتارم نبود. گفتم تو مخ پسر قبیله نمی ره که نمی ره. ببین عزیر دل ، در ادبیات ، نوشتار ها به چند بخش تقسیم می شن . شعر . داستان و داستان کوتاه و ..... هر کدوم این ها تعریفی دارند البته تعاریف های متعدد . اگر یک بار دیگر هم نوشتار بالا را در این زمینه بخونی می فهمی که چه گفته ام. من چیز من درآوردی که ادعای خاصی برایم بتراشد ندارم. حرف من ساده است. نوشته هایی دارم که اینها در تعاریف ادبی در قالب شعر نمی گنجد. یعنی اصولا شعر نیست. نوعی نثر است . من اینها را برای خودم دسته بندی کرده ام و اسمی برایش گذاشته ام. بارها نیز گفته ام که اینها شعر نیست. این که تو اصرار داری آنها را در قالب شعر ببینی و در مقام شعر بسنجیشان و بعد هم بگویی شعر های بدی هستند ، رو نمی دونم چی باید بگویم. از نظر خودم که خالق آنها هستم آنها شعر نیست. حالا تو هی بگو شعر. در مورد این مطلب هم همین طور . نوعی از نثر وجود دارد که به آن می گویند طنز. اصولا این قبیل نوشته های من طنز نیست. ببین از نظر ادبی هم این نوشته ها به خاطر دودر کردن دستور زبان فارسی که همون اول نوشتم در سطح پایینی از نوشتار های ادبی قرار می گیره. یه جور محاوره عامیانه درونی جفنگی می باشد و لا غیر.
3- در مورد استفاده از لغات دیگر و ترکیبات دیگر ، با توجه به اینکه اینها محاوره درونی می باشد که این را در ابندای اولین جفنگ نیز بیان کرده ام ، هیچ موقع وقتی دارم با خودم حرف می زنم نمی گم هر آدم عاقلی می داند یا واضح و مبرهن است که یا هر آدمی که اندک هوش داشته باشد. مگه کس معزم با خودم اینجوری حرف بزتم؟؟ خیلی راحت می گم خداوکیلی یا یه چیز تو همین مایه ها. اما در مورد این که من نثر نویس خوبی هستم . اصلا و ابدا . هر کی هم این رو گفت باور نکنید. من حتی اون بخش از نوشته هام رو که لایق این می دونم که در یکی از قالب های رسمی ادبی معرفی کنم یعنی داستان هام رو . اونها رو هم داستان های ضعیف و سطحی می دونم. حتی نمایشنامه هایی که نوشتم شما حتما نخوندید. و حتی یکی دو تا فیلمنانه کوتاه و بلندی که نوشتم . تا اونجایی که من مربوط می شه اولا برای رسیدن به جایی که بگم دارم خوب می نویسم باید سالها زحمت بکشم و همه عمرم رو براش بذارم. اینا که می تویسم یه جور سرگرمی کودکانه و سطح پایین بیشتر نیست. خیلی خیلی بخوام ارزشمند بدونمشون می گم سیاه مشق هستند. اما خوب این ها تو مخ پسر قبیله فرو نمی ره .
4- در مورد تقسیم بندی متن ها از دیدگاه خودم هم که باز می گویم من تقسیم بندی جدیدی در ادبیات ایجاد نکردم که. من فقط حرف هم این است که برخی از نوشته های من لایق این نیست که در تقسیم های ادبی معرفی شوند. برای همین برای خودم اسم گذاشتم و صرفا برای خودم. حالا این پسر قبیله می خواد به زور اون ها رو توی نوع ادبی فرو کنه . پسر خوب وقتی تو او نوع ادبی نمی گنجه وقتی هم تقد کنی بر پایه ملاک های نوع ادبی نقد می کنی و بعد می بینی چقدر با ملاک ها فاصبله دارد. اتفاقا حرف من هم همین است . خود پسر قبیله چه حالی می شه که یکی بیاد بگه این کامنت پسر قبیله یه شعره و بعد بیاد بر مبنای این که این شعر هست اون رو بررسی کنه و دست آخر هم بگه اصلا شعر خوبی نبود. پسر قبیله حق نداره بیاد خودشو جر بده بگه بابا ایها الناس این اصلا شعر نیست. پسر قبیله برداشت اینه که من دارم با تغییر یه واژه از زیر بار چیزی در می رم در حالی که متوجه این نکته نیست که تغییر نامی در کار نیست . صرقا اعلام عدم ورود به اون نوع ادبی هست. من معنی طنز پنهان رو می فهمم. اما نوشتار من اصولا ظنز پنهان نیست که بخواد ضعیف یا قوی باشد. در ضمن جفتگ بپنهان هم نیست . چون اصلا نمی دونم جفتگ پنهان یعنی چی. فقط می دونم که این نوشته های خارج از دستور زبان فارسی محاوره درونی یک انسان در شکلی جفنگ می باشد.
5- در مورد انور ذهن بهتره که جدی نگفته باشی. در موردش بند یک مفصل گفتم
6- تخم و کیر و این قبیل موارد هم برای خودتون . تبریکاتش هم ارزونی خودتون . صرفا از اون بالا بیا پایین یه موقع باد می خوری می چایی
7- من می خواستم خربزه بفرستم نه هندونه . البته الان موقوف به اینه که موضع خودت رو روشن کنی. در مورد بند یک.
8- اول باید مشخص کنی که طنزهای کیهان چه ضعف هایی دارند . بعد اون ها را در طنزهای من بیابی و بعد بگویی شبیه طنزهای کیهان شده. وقتی فقط می گی طنز کیهان یکی که کیهان رو نشتاسه میگه مگه طنزهای کیهان جش هست ؟ یکی هم که کیهان رو می شناسه وقتی می گی طنز کیهان ، یه راست ذهنش معطوف می شه به کل کیهان. یه پدیده کاملا آشکاره. اما اگه حرفت حرف حسابی باشه چه نیاز به استفاده از کیهانه . این همونایی که بالاتر گفتم . استفاده از لغات از پیش تعریف شده. اگه حرف حرف حسابی هست . میای می گی این طنز این جوریه اون جوریه . دست آخر اگه خیلی احساس نیاز به کیهان کردی می تونی بگی در فلان طنز و فلان طنز که در کیهان هم بود اینجوری بود. اما از همه اینها گذشته مگه من طنز توشته بودم؟؟
9- در مورد استقاده از چت. این هم روراست می گم اون کار من بدتر از نسبت هایی که ریز و درشت بار من می کنید نیست. در مورد حفظ حرمت . من بی حرمتی نکردم.
http://en.wikipedia.org/wiki/Cynicism
پارسا جان تهديدت را جدي گرفتم : "تا این حد که می تونه تمام دوستیمون را از هم بپاشه" ... من دوستي هام رو به همين راحتي به دست نياوردم كه به همين راحتي از دست بدم ... بنابراين بيشتر حرفامو پس مي گيرم ... از طرفي براي من نگه داشتن يك دوست ارزشش بيشتر از پيروزي تو بحثيه كه از آغاز براي من قرار بود يك شوخي دوستانه باشه
1 گويا من در فهم كلبي مسلكي اشتباه كرده ام و بايد بيشتر تحقيق كنم . تا اطلاع ثانوي و تا تحقيق بيشتر اين صفت را پس مي گيرم و عذرخواهي مي كنم
2 در مورد تشبه به كيهان من اشتباه كردم و حرفم را پس مي گيرم هرچند واقعاً منظور من آن چيزي نبود كه تو برداشت كردي
3 در مورد نقد چيزهايي كه تو بهشون مي گي شعرگونه من اشتباه كردم و نقد هام رو پس مي گيرم ... مخصوصاً حالا كه رسماً مي گويي كه شعر نبوده اند
...
اما دو سه نكته هم هست كه چون هنوز دوستيم بايد بهت اعتراض كنم ... به خاطر خودت و خودم ...
1 در كامنت هاي پست مهدي من هيچ لقبي به تو ندادم ... هيچ توهيني بهت نكردم ... كل كامنتاي من و تو تو اون پست هست ... اگه لازم باشه عيناً كپي پيست مي كنم اينجا ... اتفاقاً تو اونجا خطاب به شروين كه كامنت مي ذاشتي كلي تيكه و طعنه بارم كردي ... مثل لذت پرستي كه خودت مي دوني چقدر با من نسبت داره ...
2 گفته اي : " تخم و کیر و این قبیل موارد هم برای خودتون . تبریکاتش هم ارزونی خودتون ." اين خودتون كيه پارسا؟ اينجا منم كه داره با تو بحث مي كنه ... اين جبهه بندي براي چيه؟ مگه ما داريم با هم مي جنگيم؟
3 اما فرافكني هاي تو ... چرا سعي داري من رو جزو دسته اي بدوني كه دارن بر عليه تو شانتاژ مي كنن و نمي خوان تو حرف بزني و از اين حرفا ... به جملات خودت نگاه كن :
این دقیقا همون شیوه ای بود که توی کامنت های وبلاگ مهدی پیاده شد یا دقیقا همون شیوه ای بود که توی کامنت قسمت اول داستان من گنجشک شدم گذاشتی
این هم روراست می گم اون کار من بدتر از نسبت هایی که ریز و درشت بار من می کنید نیست
...
4 در مورد چت كار بدي كردي ... لااقل اينو قبول كن ... گيرم كه كار من بدتر ... ما كه بچه دبستاني نيستيم كه بگيم : "حالا كه تو اونجوري كردي منم اينجوري مي كنم" ... بدترين كارهاي من هم توجيه اين كار نيست ... هست؟
همينطوره در مورد اين جمله : " یک عادت دیگر که از خصوصیات فعالیت های دانشجویی در او به جا مانده "
من تا به حال در مورد دوره ي دانشجويي و فعاليت هاي دانشجويي ام در اينترنت صحبت نكرده ام ... اگر با تو در اين رابطه صحبت كرده ام تو را امين خود مي دانستم ... هنوز هم مي دانم ... شايد اين جمله اشتباهي از دهانت پريده باشد ...
...
تتمه : فكر نمي كردم يك بحث دوستانه به اينجا بكشد اما گويي تندي زبان من و تو گاهي كار دستمان مي دهد ... ترجيح مي دهم به اين بحث ادامه ندهم ... به خاطر حفظ همان دوستيمان ... اين كامنت را هم گذاشتم كه در درجه ي اول به خطاهاي خودم اعتراف كنم ... به خاطر حفظ همان دوستيمان ... خوشحالم كه در اين بحث پيروز نيستم ... چون در بين دو دوست بحثي كه تبديل به جدل شود ، پيروزي يك طرف يعني رنجش طرف ديگر ... تا پست بعدي كه برايت كامنت بگذارم خدانگهدار
http://ps.wikipedia.org/wiki/%D9%83%D9%84%D8%A8%D9%8A%D8%A7%D9%86
این ترجمه لینک سولمیت
و اما این ها را هم می توانید بخوانید
http://www.hawzah.net/Hawzah/Library/BookTxt.aspx?id=12885
و
http://philosophers.atspace.com/cynics.htm
این قسمتی از متن یکی از این لینک ها می باشد که بد نیست اینجا هم باشد.
گروهی از فلاسفه را «کلبیون» میخوانند. این کلمه جمع «کلبی» و «کلبی» منسوب به «کلب» به معنی سگ است. این نام مناسبتی به آنها داده شده که عن قریب توضیح خواهیم داد.
.....
فلسفه کلبیان، بر اساس «شریت نسبی» موجودات، یعنی بر اساس زیانبار بودن آنها برای انسان است. سعادت انسان را هر چه بیشتر در رهائی و آزادی و استغنای انسان از متاع دنیا میدانستند. فضیلت را تنها در یک چیز میدانستند و آن غنای نفس است، ولی غنای نفس را در این میدانستند که عملا هم انسان خود را از کالاهای این جهان دور نگهدارد و جهان را عملا رها سازد. در حقیقتشعار آنها را باید در این مصراع ناصر خسرو جست: «رهائیت باید رها کن جهان را».
متقدمان از کلبیان، از قبیل انتیس تنس و دیوژن اگر چه سادگی و بینیازی را توصیه میکردند، درستکاری را کنار ننهاده بودند، ولی متاخران آنها نسبت به همه چیز لاقید و سهل انگار شده بودند حتی اصول درستکاری. بی اعتنائی به همه انسانها و همه اصول و همه عواطف را داخل در مفهوم استغنا و آزادگی کرده بودند. از از مردم قرض میگرفتند و نمیدادند. با زبان مردم را آزار میدادند. لهذا تدریجا کمله «کلبی»مفهوم «سگ منشی» به خود گرفت.
کلبیان روش اخلاقی و در حقیقتحکمت عملی خود را از سادگی آغاز کردند و تدریجا به بیغمی و بیعاطفگی و متاثر نشدن در غم خویشان و دوستان کشید و بالاخره به رفتاری ددمنشانه در مورد دیگران منتهی شد.
در جوهر اخلاق کلبی، تا آنجا که به «استغناء نفس» مربوط میشود، عنصری درست میتوان یافت، ولی آنجا که به نام «استغناء نفس» عواطف و احساسات لطیف انسانی نفی میشود و کمکم رفتارهای ضد عاطفی مجاز شمرده میشود، و آنجا که از «استغناء نفس» به عنوان گریز از جامعه و مبارزه با تمدن تعبیر میشود، مسلما عناصری نادرست در این مکتب راه یافته است.
حکایت غریبی است حکایت ما
خیلی دنبال کسی گشتم که سنگ صبور باشه. یه وقتایی دل بدجوری میگیره. یه شنونده یه نفر که دنبال این نباشه که هی مدام نصیحت کنه یا ایراد بگیره یه نفر که فقط باری از غصه های را از دوشت برداره تا سبک بشی، یه آغوشی داشته باشه که بتونی بی پروا در اون آغوش گریه کنی،.... خیلی دنبال همچین آدمی گشتم. خودم همیشه سعی کردم برای اونایی که دوسشون دارم تا اونجا که می تونم اینجوری باشم.
اما هیچ وقت خودم سنگ صبور نداشتم. اصولا نوشتن های من از همون 13 -14 سالگی همین جوری شروع شد. شبها وقتی همه چراغ ها رو خاموش می کردند و خونه ساکت ساکت می شد . من می رفتم تو اون دفتر یادداشت کوچیکم تو همون تاریکی درددل هامو می نوشتم. از همون موقعی که اون اتفاق افتاد. همون موقعی که من به خاطر احساسم و رسوایی که به بار اومد ....... چقدر تو خانواده و فامیل تحقیر شدم. همش رو گذاشته بودند به حساب بچگی و نادونی. اما سالها رنج اون تحقیر و آسیب با من بود. مهم نبود که توی اون تاریکی نوشته هام اونقدر درهم و برهم بود که بعد نمی شد بخونیش . مهم نوشتن بود که درددلی بود با کاغذ.
اینجوری نوشته های من با تلخی و درد اون درد دل ها آمیخته شد. اما تلخی هاش برام مثل یه قهوه تلخ گرم توی یه هوای سرد بود. بعدش احساس سبکی و گرما می کردم و دیدم آدمای دردمند که دردشون شبیه منه بعد نوشیدن این قهوه های تلخ احساس سبکی و گرما می کنند.
اما این ماجراها
پسر قبیله بحث رو تموم کرد و فکر کرد به من احساس پیروزی هدیه می دهد ولی گویا نفهمیده که پیروزیی در کار نیست . تمام این بحث رنج بود. رنجی که مدتی است ایجاد شده. پسر قبیله باید بداند که چه به شوخی، چه به جد، چه ناخواسته، چه خواسته، مدتی است که در برابر من علامت سوالی بزرگ پر از طعن و تحقیر قرار می دهد و این مرا رنج می دهد. و البته خیلی بی انصافی است این حرف مرا به این تعبیر کنند که پارسا فقط از کامنت های به به چه چه خوشش می آید. کاش این فقط در کامنت ها بود. بگذریم که او از هر آنچه بیرون کامنت است بر حذرم کرده. اوایل با توضیح و گفتگو با این علامت سوالها روبرو می شدم. نتیجه ای که دنبالش بودم تبدیل علامت سوال پر از طعن و تحقیر به علامت سوالی خالی از اینها بود. نتیجه نداد. مقابله به مثل کردم. می دانستم جواب نمی دهد. و اکنون موشکافانه تحقیر و طعن کلامش را بیرون کشیدم و در برابر چشمانش گذاشتم. احساس خوشایندی نیست و فتح و پیروزیی هم در کار نیست.
البته به این نیز پی بردم که سازنده این گونه رفتارهای او، در هویت فکریش نهفته است. و این هویت فکری اپیدمی دوران ماست که هر دورانی طرزی از تفکر اپیدمی است که خود را صحیح مطلق می پندارد هرچند اگر خود تفکر نسبی گرایی باشد. من همیشه وضع بهتر را در نه به وضع موجود می جویم و این کنکاش مرا به رجعت به گذشته به خود می فهمانند که به هر صورت نه خوشایند صاحبان تفکری نیست. این نه یک حرکت رو به جلو ست به آینده و اصولا هرگز معتقد نیستم که دانش بشری روزی برسد که به بهترین نتیجه و نهایی ترین نتیجه اش رسیده باشد و پایان تاریخ را تصوری ندارم.
هر لحظه دنبال روشی هستم که اثری کند و افکار خلاق را به تکاپو بیاندازد. پرونده جفنگیات پارسا نیز باز نشده بسته می شود. همانند پرونده های باز نشده بسته شده دیگرش. همه اینها سیاه مشق است و تجربه . و شاید روزی دیگر با روشی دیگر که پیدا کنم، حرفهایم را خواهم زد.
فکر کنم این قسمت از نوشته ام باید اینگونه ویرایش شود تا بشه فهمیدش.
من همیشه وضع بهتر را در ((نه گفتن )) به وضع موجود می جویم این کنکاش مرا ، رجعت به گذشته تصور می کنند که به هر صورت(( نه گفتن )) خوشایند صاحبان تفکری نیست. این(( نه )) یک حرکت رو به جلو ست، به آینده و اصولا هرگز معتقد نیستم که روزی برسد که دانش بشری به بهترین نتیجه و نهایی ترین نتیجه اش رسیده باشد و پایان تاریخ را تصوری ندارم.
اولش نمی خواستم وارد این بحث بشم ولی حالا که دیدم به اینجا رسید گفتم یه کات هم من روش بزنم
مدتها بود که درگیریهای بی مورد بین بچه ها که از یه جا جرقه می خورد و بعد آتیشش دامنگیر می شد آزارم می داد
وقتی می دیدم یه موضوع خیلی ساده جنجالهای بزرگی بپا می کرد بیشتر احساس می کردم که هنوز فاصله زیادی هست تا یاد بگیریم چجوری با هم صحبت کنیم و وارد بحث بشیم
خوشبختانه اینبار دارم جایی حرف می زنم که دو طرف قضیه رو خیلی دوست دارم و واقعا برام ارزشمندن
واسه همینم سعی می کنم راحت حرفامو بزنم چون نه منفعتی از جانبداری هر کدوم از طرفین عایدم میشه و نه هیچ وقت دنبال چنین چیزی بودم
شماها رو عضوی از خونواده خودم می دونم و واسه این خونواده هم بی نهایت ارزش و اهمیت قائلم
به نظرم این جنجال هر بدی ای که داشت یه نقطه مثبت توش بود و اون این بود که یه سری اختلافات ریخت بیرون و ریشه اصلیش پیدا شد
می دونین دوستان؟
ماها هر کدوم گذشته متفاوتی داشتیم
هرچند جنس مشکلاتمون تا حدودی شبیه هم بوده ولی مسیرهای زندگی متفاوتی رو طی کردیم و شخصیت هامون تو مراحل مختلفی شکل گرفته
ریشه این مشکلات از دید من هم عدم توجه به اون پیشینه ست
همیشه پیش خودم فکر می کردم چرا پارسا اینطوریه و اینطوری برخورد می کنه؟
ولی هیچ وقت ناراحت این مساله نبودم
بیشتر نگران خودش بودم
می دونستم این وسط یه چیزی آزارش میده ولی نمی تونستم اینو از خودش بپرسم
شاید چون اونقدر بهم نزدیک نبودیم و شاید هم پارسا چندان نسبت به بیانش رغبت نشون نمی داد
ولی در مورد یه قضیه مطمئن بودم و اون این بود که اگه زمانی بین من و اون حالا بهر دلیلی اختلافی بوجود بیاد نمی ذارم که این مساله ذره ای تو روابطم تاثیر منفی بذاره
مطمئن بودم حتی اگه یکی بیاد و بخواد از این وسط ماهی بگیره نه تنها باش همکاری نمی کنم بلکه پشت پارسا رو هم سفت می چسبم و از حیثیتش دفاع می کنم
پارسا از نظر من یه دوست و یه آدم فوق العاده خوب و مثبتیه که فقط نمی دونه این حس خوب درونشو چطوری منتقل کنه
وقتی تو کامنت بالا درددل می کرد بدجوری فرو ریختم هرچند هنوز این بدبینیهاش وجود داره
اینجاست که دوست عزیزم باربد مثل پارسای گلم باید حواسش جمع باشه که طرف مقابلش شرایط روحی متفاوتی داره و با اینکه دلش پاکه و قصد بدی نداره ولی لحن صحبتشو متناسب انتخاب کنه
اینا همش یه مشت سو تفاهمه که فی نفسه بی ارزشه ولی قدرت ویرانگری بالایی داره
خوشحالم که باربد این دوستیها رو فدای چیزای بی ارزش نمی کنه
خیلی به دوستی باهات افتخار می کنم ولی فکر می کنم ما هممون در شناخت و کمک به خودمون ضعیف عمل کردیم
خیلی ضعیف
من بارها گفتم بازم میگم
ما هیچ کس رو جز خودمون نداریم
باید بیشتر حواسمون به همدیگه باشه
درد تک تک ما درد هممونه
امیدوارم همیشه یادمون باشه آدمهای متفاوت زندگی متفاوتی هم دارن و باید یاد بگیرن مثل تمام اقلیتها (نژادی - مذهبی و ...) متحد و یکپارچه عمل کنن تا بتونن به شکل دلخواه زندگیشون دست پیدا کنن
دوستتون دارم بی چشمداشت
بازم میگم همتون خونواده منین و امیدوارم این خونواده هر روز گرمتر و بزرگتر بشه
سلام
ده درویش بر گلیمی بخسپند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند
کاوه عزیز
دوست گرامی
دوستی وقتی ارزش داره که طرفین برای هویت و شخصیت هم احترام قایل باشند.
رابطه ای که با توهین و انگ پیش بره
نگه داشتنش به چه درد می خوره؟؟
من هنوز هم حرفهای پسر قبیله رو به این حساب گذاشتم که هم نمی دونه چی داره میگه هم ناخودآگاه تحت سیطره تفکر حاکم بر خودش هست به نحوی که در مقابله با تفکرهای مقابل و رد آنها در هر لحظه وارد عمل می شه. و در رد تفکر مقابل در وهله اول به تفکر خودش می نگرد و نه طرف مقابل
اگر بخواهید دربسیاری از کامنت های او می توانم مثال بیارم. همیشه این رفتارش دردسر ساز نمی شود . اما گاهی نیز می شود.
یک مثال خوب دوستم سولمیت هست . او نیز تفکری محکم و غالب در ذهنش دارد اما او را در برخورد با دیگران تحت سیطره خود قرار نداده و هر جا لازم است و به شئون مهم دیگر زندگی اش لطمه نمی زند وارد بحث و جدل می شود.
اما کاوه عزیز
از آنجا که گفته ای : (( وقتی می دیدم یه موضوع خیلی ساده جنجالهای بزرگی بپا می کرد بیشتر احساس می کردم که هنوز فاصله زیادی هست تا یاد بگیریم چجوری با هم صحبت کنیم و وارد بحث بشیم ))
من نیز باید بگویم که توهین و انگ از هر ناکسی را می توان به باد هوا سپرد ولی از بهترین دوستانی که برای آنها از جان و روح خویش هزینه نموده ای ، به سادگی از قلبت عبور نمی کند و درون آدمی را بر می آشوبد. و من اگر در جا و در اولین بار و اولین تکرار و حتی در دومین و سومین تکرار بر دوستم بر می آشوبیدم باز هم میگفتم کاوه راست می گوید موضوعی ساده است جنجالی نشود بهتر است. اما وقتی در وجهی که دیگران کمتر بفهمند به دوستت گوشزد می کنی اما او همچنان تکرار می کند وقتی در نهایت مجبور به اعتراض علنی به این رفتار غیر منصفانه و تحقیر آمیز می شوی ، آنوقت به کاوه عزیز می گویم موضوع خیلی ساده ای نبود. مهم بود و گرنه چنین نمی کردم. هرچند انجام دادنش پر از رنج بود.
اما کاوه عزیز باز گفته ای : ((به نظرم این جنجال هر بدی ای که داشت یه نقطه مثبت توش بود و اون این بود که یه سری اختلافات ریخت بیرون و ریشه اصلیش پیدا شد
می دونین دوستان؟
ماها هر کدوم گذشته متفاوتی داشتیم..... همیشه پیش خودم فکر می کردم چرا پارسا اینطوریه و اینطوری برخورد می کنه؟....... ))
خیلی متاسفم که ریشه اصلی این مشکل را اینگونه یافته ای. حکایت درد دل و سنگ صبور را گویا نباید می گفتم. کمی جملاتت را بخوان و ببین چگونه نوشته ای: ((پارسا از نظر من یه دوست و یه آدم فوق العاده خوب و مثبتیه که فقط نمی دونه این حس خوب درونشو چطوری منتقل کنه
وقتی تو کامنت بالا درددل می کرد بدجوری فرو ریختم هرچند هنوز این بدبینیهاش وجود داره))
بعد از خواندش به خود گفتم پارسا چرا تو متهم هستی در بی تدبیری در رفتار، در بدبینی، چرا کاوه به خود اجازه داد که از درد دل تو از حکایتی قدیمی که فقط خود بر آن واقفی و حتی از این درد دل می توان به عمق درک و تحلیل انجام داده تو با آن ماجرا پی برد ، چرا با آن درد دل، رفتار امروزت را تحلیل می کند؟ مگر تو آن قصه قدیمی را نمی دانی چه بود؟ مگر تو آن را در روح خود حل نکردی؟ مگر آنچه که بعنوان پندار تلخ در روان تو از آن به جا مانده همانند وب نوشته های این وبلاگ مملو از روزهای خوب و بد ، حکایت های تلخ و شیرین، امیدواری ها و نا امیدی ها و ... نیست؟- همانند همه آدمها - پارسا چرا به دنبال پیدا کردن چیزی از جنس عقده های فرو خفته دوران کودکی برای تحلیل آدمی هستند؟ و چرا آدمی را آنگونه تصور می کنند که به ضعف و قوت خویش آگاه نیست؟ چرا کاوه واکنش گرایی را در من به بدبینی به جا مانده از حکایتی قدیم فرو کاست؟ چرا از خود نپرسید که جفنگ اول پارسا با برخورد تند پسر قبیله و بر آشفتن پارسا روبه رو شد؟ مگر چه نوشته بود ؟ البته به یاد داری پارسا که در بدترین شکل با این ماجرا قبلا نیز روبه رو شده بودی و دیده بودی که با نوشته های روان پرداختی تو از خودت که تحلیل کردی و از آسیب های ماجرا ها سعی کرده بودی پله بسازی برای رشد خود و شاید تجربه ای برای دیگری ، از آن نوشته ها دستمایه استهزاء ساخته بودند برای تخریب. خوب هرچند این بار به آن بدی نیست اما حکایت غریبی است.
لا اقل این حکایت برای کاوه عزیز این حسن را داشت که بگوید : ((خوشحالم که باربد این دوستیها رو فدای چیزای بی ارزش نمی کنه
خیلی به دوستی باهات افتخار می کنم ولی فکر می کنم ما هممون در شناخت و کمک به خودمون ضعیف عمل کردیم ))
و البته متاسفم که توهین به دیگری و برچسب زدنهای مکرر را ندیده بود.
کاوه عزیر ممنون که مسوولانه برخورد کردی و ممنون که سعی کردی طرف کسی را نگیری و خواستی در وسط میانی بگیری در حل و فصل و سر انجام خوش. ممنون از این همه حسن ظن و رفتار.
قربون این پارسای گلم برم من که هنوزم داره با همون تیغ سابقش سر می بره :))
خب بذار منم تک تک جواب بدم:
1. "دوستی وقتی ارزش داره که طرفین برای هویت و شخصیت هم احترام قایل باشند.
رابطه ای که با توهین و انگ پیش بره
نگه داشتنش به چه درد می خوره؟؟"
عزیز دلم باید اینو بدونه که من هم با این حرف کاملا موافقم بشرطی که واقعا توهین و انگی در بین بوده باشه (من به این وقوع این مورد یه کم مشکوکم!!)
2. "من هنوز هم حرفهای پسر قبیله رو به این حساب گذاشتم که هم نمی دونه چی داره میگه هم ناخودآگاه تحت سیطره تفکر حاکم بر خودش هست به نحوی که در مقابله با تفکرهای مقابل و رد آنها در هر لحظه وارد عمل می شه. و در رد تفکر مقابل در وهله اول به تفکر خودش می نگرد و نه طرف مقابل
اگر بخواهید دربسیاری از کامنت های او می توانم مثال بیارم. همیشه این رفتارش دردسر ساز نمی شود . اما گاهی نیز می شود."
و بعد هم سعید عزیز (سولمیت) رو مثال زدی
خب نمی خوام باهات مخالفت کنم ولی می خوام اینو از صاحب وبلاگ پندار تلخ بپرسم که دست به قلم و صاحب اندیشه هم هست و من به خودش و نوشته هاش ارادت خاصی دارم
آیا بنظر تو و با فرض صحیح بودن اینایی که گفتی میشه یه رابطه رو بطور کل به چالش کشید؟
پارسا جان
ما هممون خدا تا مشکل داریم هر کدوممون یه دنیا ضعف شخصیتی داریم و هزار تا مساله دیگه
این مشکل قشر ما هم نیست مشکل همه اقشار بشریه
ولی می خوام اینو بدونم که ما باید این ضعفها رو تا حد ممکن بزرگ کنیم و بیاریمش جلوی چشم همه یا هنرمندانه اونا رو بپوشونیم و کمک کنیم تا برطرف بشن؟ من اگه ضعفی دارم اونو تویی که نداری می تونی رفعش کنی یا کمکم کنی که دیگه نداشته باشمش
راهشم صحبت کردن دوستانه و صادقانه ست با لحن متناسب با شرایط روحی طرف مقابل
در هر صورت من با واکنشهای غضب آلود تحت هیچ شرایطی موافق نیستم :)
3. تو کامنتم گفته بودم: "به نظرم این جنجال هر بدی ای که داشت یه نقطه مثبت توش بود و اون این بود که یه سری اختلافات ریخت بیرون و ریشه اصلیش پیدا شد
می دونین دوستان؟
ماها هر کدوم گذشته متفاوتی داشتیم..... همیشه پیش خودم فکر می کردم چرا پارسا اینطوریه و اینطوری برخورد می کنه؟......."
و شما گفتی که: "خیلی متاسفم که ریشه اصلی این مشکل را اینگونه یافته ای. حکایت درد دل و سنگ صبور را گویا نباید می گفتم." و عبارتی که در ادامه دوباره از من نقل کردی و تحلیل کردی
خب من اصلا منظورم چیزی که شما برداشت کردی نبود هرچند فکر می کنم خودم تو بیان گفتارم چندان موفق نبودم
اونجا می خواستم بگم که ریشه اصلی اختلافات دیدگاهها و برداشتهای اشتباه تو و باربد در گذشته نسبت بهم بوده که خودشو نشون داده و متبلور شده نه اینکه گذشته شماها شرایط رو بصورتی در آورده که به این اختلافات دامن زده
من گذشته تو رو عامل شرایط روحی و نوع نگرش حال تو می دونم همونطور که گذشته من باعث ضعفها و قوت الان منه
همون گذشته ای که باعث شده ماها با درجه حساسیتهای مختلف و دیدگاههای گوناگون در دنیای فعلی قرار بگیریم و بعضا باعث میشه بر مبنای اونها گهگاه مرتکب قضاوتهای نادرست هم نسبت به همدیگه بشیم
چون همه رو با همون فاکتورهای اقتباسی گذشته قیاس می کنیم
بگذریم
در هر صورت این یه اشتباه لپی در نوع نگارش من بود که باعث چنین سو تفاهمی شد
فکر کنم یه عذرخواهی هم بابتش بدهکارم که اونو نقدا با احترامات عدیده تقدیم می کنم :)
...
در آخر هم باید بگم که من و خیلی از دوستان دیگت اونقدر دوستت داریم که تو رو هرجور که باشی می خواهیمت
دلم نمی خواد پارسای گلم ذره ای نسبت به برخوردهای ما احساس ناملایمی داشته باشه
حداقل اونقدر می دونم که تو دل هیچ کدوم ما اون حسی که فکر می کنی نیست ولی قبول دارم روی ضعفهایی که داریم ممکنه به غلط چنین برداشتی رو بوجود بیاریم
پارسا
عزیزم
باربد راست میگه
دوستیها سخت بدست میاد
نباید ساده رهاش کرد
اگه اونقدر لجبازی و می خوای اینکارو بکنی مختاری ولی بدون که این دوستی از سمت ما هیچ وقت تموم نمیشه
دلم می خواد هر چیزی که ممکنه آزارمون بده یا در آینده دردسر ساز بشه رو بیایم روراست به همدیگه بگیم تا کینه های الکی بینمون بوجود نیاد
کینه جاش تو دل نیست بهتره جای دیگه ای واسه دفن کردنش پیدا کنیم نه جایی که فقط به مهر و محبت اختصاص داره
دوستت دارم
کاوه عزیز
اول اینکه من کینه ای ندارم
دوم اینکه اگر فکر می کردم پسر قبیله از بدی نیت با من اینگونه رفتار می کند ، حتما تا کنون دیگر اسمش را هم نمی بردم.
سوم من تلاش بسیاری کردم که او در رفتارش تجدید نظر کند
چهارم وقتی می بینم جز این راهی نیست خوب راهی ندیده ام دیگر
دیگر، چه کسی خواسته دوستی رها کن. پسر قبیله تا دوباره خوانی مفهوم کلبی مسلک و این که از نظر او با من و نوشته هایم تطبیق دارد یا نه ادعایی در این مورد ندارد و اگر پس از دوباره خوانی چنین ادعایی را مطرح کند آن زمان اوضاع گونه ای دیگر میشود که آن هم فکر نکنم نشانه ای از رفتار کلبیون در من دیده باشد که مرا دوبار کلبی مسلک بنامد.
و سرانجام
کاوه
گاهی برای اصلاح
باید رنج کشید.
و این بار چندم است که می گویم
برای حفظ دوستی این رنج را کشیدم
تا رفتار پسر قبیله بهتر شود.
در ضمن برای ادامه دادن این بحث دیگر تمایلی ندارم
اینجا همه از سر دوستی و با کلی قربون صدقه هم رفتن به هم سيلی زديد همديگر را تحقير کرديد تهديد کرديد و دست آخر هم اسمش را گذاشتيد روراستی در بيان اختلافات.
من به عنوان يک خواننده عامی که نه از مسلکهای يونان باستان چيزی ميدانم نه از سبکهای ادبی فقط می خواهم بگويم که حالم را به هم زد این بحث. بحثی که آخرش عده ای عذر خواهی کردند و طرف شروع کننده بحث هم مظلوم نمايی. بی هيچ نتيجه ای جز تصفيه حساب شخصی.
رفتيد تو دک و پوز هم که چی رو ثابت کنيد. معنی کلبی مسلکی را بفهمانيد. باربد را متوجه چه چيزی کردی اميدوارم که متوجه شده باشد چون که من نفهميدم. بی رحمانه آمده بودی برای خراب کردن. فقط برايش يک پوشش درست کردی. آخر هم آنقدر مظلوم نمايی کردی و تلخ تلخ گفتی و رنج رنج کردی که انگار نه انگار خود دعوای به اصطلاح دروغینت را به راه انداختی. به کاوه حمله کردی چون فقط چند کلمه گفت که فضای مسمومت را اندکی سالم کند. پارسا تو آن چيزی نيستی که خود ميگويی يا چيزی که دوست داری از تو در نظر داشته باشند بلکه تو هم مثل همه با رفتارت قضاوت ميشوی با عقلهای ناقصی مثل من شناخته ميشوی و يا با ديدهای پيچيده ای مثل باربد. اگر کسی به من ميگويد مثلا بی تفاوت يا سطحی نگر يا حتی ساده تر از آن اخمو يا شاد يا هر صفتی هستم، اگر خوشم نيايد نميتوانم جور ديگری خودم را به او ثابت کنم. پس لطفا این دوستيهای مصنوعی که پشتش هزار دلخوری و رنج و تلخی هست را جمع کنيد. هيچ دليلی برای ادامه نيست.
براي داستانك
چون احترام ويژه اي قائل هستم
كامنتش را پابليش كردم
از دوستان ديگري كه كامنت گذاشتند و مي بينند كامنتشان پابليش نشده عذر مي خواهم . چون بنا ندارم اين بحث ادامه پيدا كند.
صفحه اصلی